میبارم بر شیشه می نویسم بر باد.بخندم؟برچه زندگی یادم داد که ببارم در دل بنویسم بر خون گریه کنم بی صدا تا بگن دیوانه بود در دل دریای من خالی است جای کویر تا در آن مجنونی بکشد انتظار لیلی بی بها می گریم بی صدا می میرم از برونم شادم ظاهری آزادم در درونم آتش است اشک قلبم جاری مانده ام دریای خون در دلم کی نصیبش می شود آزادی کاشکی ذره ای نسیم دستم را می گرفت هر چه زودتر بیا به خدا طوفان گرفت بوسه بر آب زدم بوسه ای بر آیینه جز خدا کس ندارم که باشد هم دلیل این دیوانه دل
نظرات شما عزیزان:
ϰ-†нêmê§ |